هديه اي ازطرف خدا

آب انار

وروجک جونم سلام خانمهای محترم وقتی مسافری ازخدابراشون میرسه یه کارهایی میکنن که قبلا نمی کردن یا یه چیزایی می خورن که قبلا لب نمی زدن وهمین طور عکسش هم ممکنه مثل خودم که توبارداریم زیتون خورشدم  حالاحکایت مامان جونت هم همین شده تاجایی که من یادمه چیزهای ترش نمی خوردحتی وقتی کسی را می دیدکه داره می خوره موبرتنش راست می شد این چیزهای ترش فقط مختص ترشی یا تلف نبود بلکه میوه هایی مثل پرتقال هلو آلو انار و.... راهم شامل می شد هرچی بهش می گفتیم این پرتقال شیرینه ولی اوصورتش راهم می کشیدواب دهنش را قورت می داد بعدازاون شبی که مامانت حالش خیلی بدشدکم کم اوضاع روبه بهبودی رفت یه شب که همه باهم بیرون رفته بودیم وطبق معمول قرا...
24 شهريور 1391

یه خبرداغ

سلامممممممممممم  وصدتا سلام می خوام قبل ازاینکه خبرمهم را بدم یه چیز دیگه هم بگم دیشب همین که شروع کردم به نوشتن یهو مامانت بهم زنگ زد وبا ناراحتی بهم گفت که خون استفراغ کرده منم حسنی که خواب بود را پیش باباش گذاشتم وفوری با قوطی پونه خودمو به خونه تون رسوندم مامانت کمی فشارش پایین بود ورنگ به رونداشت طفلی بابات هم خیلی نگران بودن مامان بزرگت هم پایین اومده بودن ومضطرب بودن مامان جونت راضی نشددکتربیادوگفت استراحت می کنم ما هم شروع کردیم به حرف زدن تا استرس مامانت هم کم بشه می دونی خاله جونم این مدت مامانت خیلی تحمل کرده اوایل اینقده ویارش شدید نبودولی با گذشت حدودسه ماه وبزرگترشدن تو کم کم داره کم رمق میشه دلم براش کباب شده بو...
17 شهريور 1391

ماجراي هديه خدایی

جناب فينگيلي جان خاله سلام اول ازهمه بگم كه اين وبلاگ جهت سورپرايزكردن خواهرگلم وشوهرخوبش هست كه مي خوام به مناسبت ورود جنابعالي به اين دنياي پرهياهو بهش بدم البته كادوي چشم روشني شما سرجاش هستا نگران نباش فعلا باید ازمامانت پنهون کنم که تو وبلاگ داری واین خیلی سخته واما جونم برات بگه خاله جون كه مامانت بعداز ازدواجش متوجه شدكه كيست داره ومدتي هم تحت نظر دكتربود ولي متاسفانه جناب كيست راضي به لاغرشدن ونيستي نميشدن وازطرفي احتمال بارداري مامانت با وجود اين كيست خيلي كم بودفقط حسن قضيه به اين بود كه اونا تازه ازدواج كرده بودن وفضولاي محترمه فرصت شايعه سازي نداشتن بالاخره براي اخرين بار دكترگفت اگه تا چهارماه ديگه خبري ازني ني نشد ...
8 شهريور 1391
1